هیچ وقت از هیچ کس توقعی نداشتم و هنوز هم نشده که توقعی داشته باشم، اما به تو که می رسم فرق می کند. هیچ وقت از هیچ کس ذره ای توقعی ندارم اما به تو که می رسم توقعم می شود خروار خروار. خروار خروار یعنی یک دنیا، یعنی همه چیز، حتی بزرگتر از تصوراتم. هیچ وقت، هیچ کس برای من خاص نبود، معمولی بود، خیلی معمولی، برای همین است که هیچ وقت از هیچ کس توقعی نداشته و ندارم، اما به تو که می رسم فرق می کند، تو برای من همیشه خاص بودی و هستی، تو نمی شود که معمولی شوی، تو نمی شود، که همه شوی، تو فقط تویی. هر جور که نگاهت کنم، هر جور که تصورت کنم باز هم متفاوتی. هیچ وقت از هیچ کس توقعی نداشتم و ندارم، چون همه در زندگیم هستند آنچنان که باید باشند، یک جور معمولی هستند، خیلی معمولی، اما به تو که می رسم فرق می کند، تو در زندگیم معمولی نیستی، همه نیستی. همه برای من همیشه یک رنگ آن هم کمرنگ بودند، اما به تو که می رسم می شوی پررنگ، می شوی همه رنگ. نمی دانم از کی خاص شدی، یا نه همیشه خاص بودی.
اشتباه است اگر فکر کنم، من تو را متفاوت کرده ام، من تو را تغییر داده ام، من تو را پررنگ کرده ام، من به تو رنگ بخشیده ام، من تو را خاص گردانیده ام، نه، تو اینگونه بودی. تو وقتی خود متفاوتی چگونه می خواهی که من تو را متفاوت نگاه نکنم، تو وقتی که خاص هستی چگونه انتظار داری من تو را معمولی ببینم، تو وقتی که پر از رنگی و همه ی رنگها از توست چگونه می خواهی که من تو را بی رنگ ببینم. تو از همان ابتدای زندگی من بودی، تو همیشه در سراسر زندگیم حضور داشتی، وقتهایی بوده که دیگرانی نبودند اما تو همیشه بوده ای، شاید وقتهایی هم بیاید که دیگرانی نباشند اما تو همیشه خواهی بود. می بینی خود تو هستی که همه چیز را متفاوت می کنی؟ وقتی با تو همه چیز متفاوت است پس چگونه می خواهی که تو برای من فرق نداشته باشی؟ می بینی حق دارم که با وجود تو از هیچ کس، هیچ چیز نخواهم. اما از تو انتظارها دارم خیلی هم انتظار دارم. از تو می خواهم و فقط از تو می خواهم، تو هر کسی نیستی، تو می توانی و وقتی می توانی از من می خواهی از تو نخواهم؟ مگر می شود؟
دست خودم نیست، از تو انتظار دارم، همیشه از وقتی یادم میاید از تو انتظار داشته ام. ترازوی انتظارم به تو که می رسد سنگین می شود، خیلی سنگین. خواستن از دیگران معنی ندارد، چون دیگران همان دیگران معمولی هستند که می دانم نمی توانند، اگر هم بتوانند آدمند دیگر، هزار جور فکر و خیال دارند، هزار جور حساب کتاب دارند. اما به تو که می رسم فرق می کند، از تو انتظارم جور دیگری است، از تو خواستنم هم جور دیگری است. تو حساب کتاب های آدمها را نداری، تو فکر و خیال آدمها را نداری، آدم ها فردا نگرند، آینده بین هستند اما تو که همیشه هستی، همیشه آن بالا بالاهایی و همیشه می توانی. می بینی باز هم تویی که متفاوتی و همین تفاوت توست که انتظارم را بالا می برد. آدمها هر کاری را نمی توانند انجام دهند، آدمها بخشیدنشان حد دارد، حدود دارد، اما تو می توانی و برای بخشش تو حد و حدودی نیست. من از تو چیزهایی را می خواهم که هیچ کس نمی تواند به من ببخشد. دست خودم که نیست من از تو توقعها دارم. تویی که می توانی من از تو انتظارها دارم.